الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات دخترم النا

31 ماهگیت مبارک نفسم.....

النای من ، برایت رویاهایی  آرزو می کنم پر شور و تمام نشدنی   آرزو می کنم     دوست  داشته باشی آنچه را که باید دوست بداری و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی برایت ، شوق ، آرزو می کنم   آرامش، آرزو می کنم و با تمام وجودم از خدای مهربانم می خواهم  وقتی لبخند به دنبال جایی برای نشستن می گردد ، لبهایت  در آن نزدیکی باشد   و هیچ راه نجاتی نداشته باشی وقتی غرق در  آرامش،  سلامتی و خوشبختی هستی از خدا دیگر هیچ نمی خواهم هیچ آرزویی ندارم رویایم را می خواستم که به آن ...
26 آبان 1393

به دنیا اومدیتا دنیای ما شی.....

سلام دختر نازنینم ، فرشته آسمونیم الناجووووونم، یک ساله دیگه هم گذشت و تو یک مهر ماه وآبان ماه دیگه  رو هم پشت سر گذاشتی. در این مدت با هم بازی های زیادی کردیم ، شعر خوندیم، پارک رفتیم و مهمونیهای دوستانه و خلاصه کلی خوش گذروندیم. از روزهای مهر ماه بگم،که واقعا هوا بهاری بود ،احساس خوبی داشتم،ازاون هوا های که از سرماش دلت میخواد بری تو آفتاب تا از گرماش لذت ببری..... آخرای مهر ماه بودکه نمیدونم چی خورده بودی که بهش حساسیت داشتی،کف دستت وبالای لبت دون دون زده بود وکارمون دکتر رفتن بود چون مدام میخواروندی مخصوصا کف دستت رو..... بعد هم سرما خوردگی که اونم آلرژی فصلیه4 روز تموم بالا می آوردی حتی وقتی آب میخوردی...
20 آبان 1393
1